معنی تن پروری

لغت نامه دهخدا

تن پروری

تن پروری. [تَم ْ پ َرْ وَ] (حامص مرکب) خودپروری و خودنوازی. (ناظم الاطباء).


تن پروری کردن

تن پروری کردن. [تَم ْ پ َرْ وَ ک َ دَ] (مص مرکب) خود را پرورش کردن. (ناظم الاطباء):
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است کرا رهبری کند.
سعدی (گلستان).


پروری

پروری. [پ َرْ وَ] (اِ) پرواری. غذا:
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا یابد جهنم پروری.
مولوی.
|| (ص نسبی) پرواری:
هفت گاو فربه بس پروری
خوردشان آن هفت گاو لاغری.
مولوی.
|| (حامص) مزید مؤخر که بدنبال بعض اسماء درآیدو به مجموع معنی مصدری یعنی پروردن دهد: بنده پروری.چاکرپروری. دانش پروری. دوست پروری. دین پروری. ذره پروری. رعیت پروری. علم پروری. معارف پروری. هنرپروری و جزاینها:
ای شرع تو مروج دین پیمبری
زیب از تو یافته روش شرع پروری.
طالب آملی.


خویشتن پروری

خویشتن پروری. [خوی / خی ت َ پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل تربیت نفس. || تن پروری. کنایه از خوشگذرانی. کنایه از تنبلی و بیقیدی.


دین پروری

دین پروری. [پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین:
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی بدین پروری رهشناس.
دقیقی.
ترا کآمدستی به پیغمبری
پذیرفتم از راه دین پروری.
نظامی.
چو آمد گه دعوی و داوری
بدانش نمایی و دین پروری.
نظامی.
نگفت از سر داد و دین پروری
سخن چون بیابانیان سرسری.
نظامی.
جفا نه شیوه ٔ دین پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی.
حافظ.
و رجوع به دین پرور شود.


دانش پروری

دانش پروری. [ن ِ پ َ وَ] (حامص مرکب) عمل دانش پرور.


سخن پروری

سخن پروری. [س ُ خَم ْ پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل سخن پرور. شاعری:
دلم بازبان در سخن پروری
چو هاروت و زهره به افسونگری.
نظامی.


معارف پروری

معارف پروری. [م َ رِ پ َرْ وَ](حامص مرکب)حالت و چگونگی معارف پرور.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دانش پروری. و رجوع به معارف و معارف پرور شود.


ملک پروری

ملک پروری.[م ُ پ َ وَ](حامص مرکب) حالت و چگونگی ملک پرور. مملکتداری. کشورداری توأم با حسن تدبیر:
از رحم عروس بخت این حرم حلال را
نوخلفان فتح بین وارث ملک پروری.
خاقانی.
از فضیلت استعداد ملک پروری و شرف استبداد عدل گستری.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 69). در کنف حمایت و مهتری و سایه ٔ ملک پروری او مأمون و محروس ماند.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 98).


گیتی پروری

گیتی پروری. [پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل گیتی پرور. تنظیم و تدبیر گیتی.


بنده پروری

بنده پروری. [ب َ دَ / دِ پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل بنده پرور. (فرهنگ فارسی معین):
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند.
حافظ.


نفس پروری

نفس پروری. [ن َ پ َرْ وَ] (حامص مرکب) عمل نفس پرور. رجوع به نفس پرور شود:
مردان به سعی و رنج بجائی رسیده اند
تو بی هنر کجا رسی از نفس پروری.
سعدی.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

تن پروری

عمل و کیفیت تن پرور تن آسایی خوشگذرانی.

حل جدول

تن پروری

تن آسانی

فرهنگ عمید

تن پروری

خوش‌گذرانی،
تن‌آسایی،

معادل ابجد

تن پروری

868

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری